روز بارانی...

Mano In

خاطرات زندگی من و این...

روز بارانی...

 

-اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم

چتر نداشتیم

خندیدیم

دویدیم

و.....

به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

 

 

-دومین روز بارانی چطور؟

پیش بینی اش را کرده بودی

چتر آورده بودی

و من غافلگیر شدم

سعی می کردی من خیس نشوم

و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود

 

 

- سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری

چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد

و...

    و...

و...

    و...

 

 

-چند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟

که با یک چتر اضافه آمدی

 و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم

 

-فردا برای قدم زدن نمی آیم

تنها برو.........

 

 

سپیده




+ نوشته شده در 25 / 2 / 1393برچسب:, ساعت 16:53 توسط Sepideh.Behzad |